بیش از هر زمان دیگری کلاس های درس بین سه قرن در کنار هم زندگی می کنند. تخته سیاه قرن 19، ساعت casio اصل، تخته سیاه سنتی، کتاب های درسی قرن 20 و توضیحات خطی، و دستگاه ها و ابزارهای تعاملی قرن 21.
ما مبلمان قرن نوزدهمی داریم و معلمان قرن بیستم به دانش آموزان متولد قرن بیست و یکم آموزش می دهند. کلاس های درس آنالوگ، معلمان پیش دیجیتال و دانش آموزان دیجیتال.
چالش وجود دارد و در فرصت فوقالعادهای برای تغییر یک سیستم آموزشی صنعتی، جایی که مراکز بیشتر و بیشتر شبیه کارخانهها به نظر میرسند، برای مدلی مبتنی بر تخیل، استعداد و خلاقیت نهفته است.
شخصاً اشتباه بزرگی که در دهههای اخیر مرتکب شدهایم این بوده است که فکر میکنیم، به عنوان یک معلم، کافی است خود را بازیافت کنید. من فکر می کنم بزرگترین اشتباه اینجاست.
بازیافت، چرا؟ برای یادگیری ابزار در حالی که با ساعت مچی خود به زمان نگاه می کنید؟ برای یادگیری برنامه ها و سپس یک تکه گچ برای پر کردن تخته سیاه و تخته سیاه بیشتر؟ بحث بازیافت نیست، تغییر آموزش است.
و برای انجام این کار، باید سیستم تولید صنعتی را که مدارس به آن تبدیل شده اند، با یک سیستم، به قول کن رابینسون، بر اساس اصل کشاورزی عوض کنید. سیستمی که در آن خلاقیت تولید را سرکوب می کند، جایی که یکنواختی با استعداد جایگزین می شود.
زیرا ارزش واقعی یک مرکز آموزشی بر خلاف کارخانه، محصول نیست، بلکه دانش آموزان است.
تخته سیاه سنتی در بسیاری از مواقع این احساس را دارم که این یک ابزار نابهنگام است. و برای من نابهنگام بودن آن، مانند یک ساعت مچی، در عدم تطبیق پذیری آن نهفته است.
شما فقط می توانید روی آن بنویسید، حتی چیزی روی تخته سیاه وجود دارد که به نظر من کمتر باعث تضعیف روحیه می شود و آن این است که هر چیزی که تولید می کنید در نهایت ناپدید می شود.